این دفعه میخوام حرفای خود خود دلمو بنویسم...
دلم خیلی گرفته،خیلی...
خدا جونم صدامو میشنوی؟!
دلم کربلا میخواد،اونم اربعین،پای پیاده....
به هرکی میگم میگه آخه تو رو چه به این حرفا؟
مگه حسینی بودن سن وسال میشناسه؟
همه وهمه از زن و مرد،پیر و جوون،همه عاشق آقاشونن،بعد بنده حقیر چرا نباشم؟!
بهم میگن چرا همه حرفات بزرگونه است،نگران نباش به موقع همه ی این حرفارو میزنی،نمیخواد از حالا این طور حرف بزنی...
خداییش شما باشین دلتون نمیگیره از این همه محدودیت فکری؟!
میگن نمیخواد از حالا به فکر این باشی که موهات رو نامحرم نبینه حالا وقت داری واسه توبه...
میگن تو که انقد بچه ای رو چه به امام حسین(ع)و کربلا؟
...
خلاصه کنم خیلی ناراحت و گرفته ام چند وقته....
کمکم کنید...
#عشق یعنی کربلا یعنی منو تنها حرم...
#عشق یعنی عکس سلفی یادگاری با حرم...
#ای خدا این روزها شش گوشه میخواهد دلم...
#عشق یعنی اربعین پای پیاده تا حرم...
درود برتو دختـــــــر چادری !
بناز به بال هایی که وسیله عروج تو به عرش الهی است
بناز به اینکه مورد شفاعت دخت پیغمبر قرار میگیری!
بناز به اینکه هیچ چشم و نظر بدی دنبالت نیست!
بناز به اینکه کامل ترین حجاب را داری و یک دختر مسلمان هستی!
اما دختــــــــر چادری...
حرمت پوشش دخت پیغمبر را نگه دار !
اگر چادر بر سر داشتی ، محجبه باش !
موهایت را بیرون نگذار ...
آرایش غلیظ نکن...متین باش و بلند بلند نخند...
به نامحرم نگاه نکن ...جلب توجه نکن...
حرمت پوشش حضرت فاطمه را نشـــــــکن .
تو سعادت داشتی که شدی یک دختـــــــر چــــــــادری !
ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ :
ﺍﺯ ﭼﻪ ﻧﻮﻉ ﺁﺭﺍﻳﺸﻰ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ ؟ ﮔﻔﺖ :
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﺭﺍﻯ ﻟﺒﺎﻧﻢ ........... ﺭﺍﺳﺘﮔﻮﻳﻰ
ﺑﺮﺍﻯ ﺻﺪﺍﻳﻢ ........... ﺫﻛﺮ ﺍﻟﻠﻪ
ﺑﺮﺍﻯ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ .......... ﭼﺷﻢ ﭘﻮﺷﻰ ﺍﺯ ﺣﺮﺍﻣ
ﺑﺭﺍﻯ ﺩﺳﺘﺍﻧﻢ ........ ﻛﻤﻚ ﻭ ﻳﺎﺭﻯ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪﺍﻥ
ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ......... ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ
ﺑﺮﺍﻯ ﻗﺎﻣﺘﻢ ........... ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮﺩﻥ ﺑﺮﺍﻯ الله
ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻠﺒﻢ ............ﺣﺐ ﺍﻟﻠﻪ
ﺑﺭﺍﻯ ﻋﻘﻠﻢ ......... ﺩﺍﻧﺎﯾﯽ
ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﻣﻢ .......... ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ الله
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...
راوی:خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس
من خیلی وقت است که حتی کسی نمی داند موهایم چه رنگی دارد.
تمام مردهایی که مبهوتِ تو می شوند من را با اخم بدرقه می کنند.
من آدم مومنی نیستم ولی گناه فردی را به گناه اجتماعی ترجیح میدهم
من اگر بخواهم سقوط کنم
دستِ آدم های دورو برم را هم نمی گیرم تا سقوط کنند
چون آن ها را دوستـ دارم
گرمای زیر چادر دوچندان است رفیق ولی
حرارتِ نگاه های مختوم به لذت دیگری ویرانگرتر استـ
بـر چادر مشکی ات ، نستعلیق می نویسم عشق را …
وقتی که این اِحرام سیاه را می پوشی و حج شکوهمند حیــــــا را به جا می آوری ،
آنگـــاه...
طواف می کنند تو را صفوف فرشته هــــا
و متبرک می کنند بال هایشان را
به تـــار و پــود حریــم آسمانی تـــو !
گمنــام ترین حاجیـــه ی امروز زمـــان هستی بانـــو...